ابرم، به روزگارخودم گريه می‌كنم

#ابرم، به روزگارخودم گريه می‌كنم
چشمم، به حالِ زار خودم گريه می‌كنم

هر شب به ياد عمرِ به غفلت گذشته‌ام
چون شمع بر مزار خودم گريه می‌كنم

عمري گريستم به تمنّای يار و حال
بر قلب داغدار خودم گريه می‌كنم

بر من جفا و طعنه‌ی بيگانه سهل بود
از دست جورِ يار خودم گريه می‌كنم

اين گريه‌ها، سرشکِ غريبانه نيستند
همواره در ديار خودم گريه می‌كنم

مثل درختِ شاخه‌شكسته، گَهِ بهار
در پای شاخسار خودم گريه می‌كنم

از بس گريست چشم من از دست اين و آن
بر چشم اشكبار خودم گريه می‌كنم

تاكم، فرازِ دار بُود خان و مان مرا
پيوسته روی دار خودم گريه می‌كنم

فوّاره‌ام، نمی‌رسد آزار من به كس
در حيطه‌ی حصار خودم گريه می‌كنم

«سالک!» كنون كه نيست مرا يار و همدمی
با درد بی‌شمار خودم گريه می‌كنم...

#سالک_یزدی
دیدگاه ها (۰)

دو خط موازی

ارتفاع

جنات دستهای توست

بهانه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط